هستی چو صبح قابل ضبط نفس مگیر


پرواز پرگشاست ، تو چاک قفس مگیر

تسلیم باش ، با غم خیر و شرت چکار


خود را به کار عشق فضول و هوس مگیر

لذت پرست مایدهٔ فضل بودن است


سلوی و من از آیهٔ سیر و عدس مگیر

بی انتظار در حق نعمت ستم مکن


یعنی تمتع از ثمر زودرس مگیر

تمکین خرام قافلهٔ اعتبار باش


دل برهوا منه پی صورت جرس مگیر

ترسم به خود ز ننگ گرفتن فرو روی


زنهار از طمع چو نگین نام کس مگیر

در پلهٔ ترازوی انصاف میل نیست


ای نوبهار عدل کم خار و خس مگیر

آیینه پایمال تغافل ، قیامت است


تمثال از حضور تو داریم پس مگیر

عنقا هزار رنگ پرافشان قدرت است


گر محرمی کلاغ به بال مگس مگیر

بیدل به این کدورت اگر ساز زندگیست


آیینه گر شوی سر راه نفس مگیر